مهتاب زده تاج سر کاجپاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد استبر زیر لب هره کشیدند خدایانیک سایه ی باریکهشتی شده تاریکرنگ از رخ مهتاب پریدهبر گونه ی ماه ، ابر اگر ، پنجه کشیدهدامان خودش نیز دریدهآرام دود باد درون رگ نودانبا شور زند ، نی لبک آرامتا سروِ دلارام ، برقصدپُر شورپُر ناز بخواند ، شبگیر، سرِ دارهر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر استتا روی زمین بوسه زند بر لب برگیهر برگ که در روی زمین است ، به فکر استتا باز کند ناز و دود گوشه ی دنجیآنگاه بپیچندلب را به لب همآنگاه بسایندتن را به تن همآنگاه بمیرندتا باز پس از مرگآرام نگیرندجاوید بمانندسر، باز برون از بغل باغچه آرندآواز بخوانند
پاییز چه زیباستپاییز دو چشم تو چه زیباستسرمست ، لب پنجره خاموش نشستمهرچند تو در خانه ی من نیستی امشبمن دیده به چشمان تو بستمهر عکس تو از یک طرفی خیره به رویماین گوید :هیچآن گوید:برخیز و بیا زود به سویممن گویم:نیلوفرکم ، رنگِ لبت رابا شعر بگویم ، با بوسه بشویمای کاشای کاشآن عکس تو از قاب درآیدهمچون صدف از آب برآیدای کاشجان گیری و بر نقش و گل بوته ی قالی بنشینیآنگاه به تو ، پیرهن از شوق بدریاز شور بلرزیدیوانه همه شوق ، همه شوربیگانه پریشیده ، همه قهرهمه نوربر بستر من نقش شود پیکر گرمتآنگاه زنم پرده به یکسوگویم که :من اینجا به لب پنجره بودمگویی که :نه آنجاآرام بگیریماز عشق بمیریمآنگاه به پاییزهر برگ ، که از شاخه ی جانم به کف باد روان استهر سال ، که از عمر من آید به سر انجامببینم که به پاییز دو چشم تو هر آن برگهر دردهر شورهر شعراز قلب من خسته جدا شدباد هوس ات بردآتش زد و خاکستر آن را به هوا ریختمن هیچ نگفتمجز آنکه سرودم :پاییز دو چشم تو چه زیباستپاییز چه زیباستمهتاب زده تاج سر کاجپاشویه پر از برگ خزان دیده و اما عشق...
ادامه مطلبما را در سایت و اما عشق دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : eardalan74 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 16 مهر 1401 ساعت: 10:23